سفیر سیمرغ، وبلاگ تخصصی ادبیات فارسی

کمی تامل

نه تو می مــانی و نه
انــدوه
و نه هیچیـــــک از مردم ایــــن
آبادی…
به حباب نگـــــران لب یک رود
قســــم،
… و به کوتاهــــی آن لحظه شـــــادی
که گذشت،
غصــــه هم می گــــذرد،
آنچنــــانی که فقط خاطــــره ای
خواهـــد ماند…
لحظه ها عریاننــــد
به تن لحظـــه خود، جامه انــدوه
مپوشان هرگــــز
.
Sms.KamYab.Ir



:: موضوعات مرتبط: تصاویر، متن ادبی، ،
نويسنده : ....


خداونـد از نـگاه ملاصـدرا

God[WwW.Kamyab.IR]

خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان
اما بقدر فهم تو کوچک میشود
و بقدر نیاز تو فرود می آید
و بقدر آرزوی تو گسترده میشود
و بقدر ایمان تو کارگشا میشود
و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود
و به قدر دل امیدواران گرم میشود

یتیمان را پدر می شود و مادر
بی برادران را برادر می شود
بی همسرماندگان را همسر میشود
عقیمان را فرزند میشود
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه میشود
در تاریکی ماندگان را نور میشود
رزمندگان را شمشیر می شود
پیران را عصا می شود
و محتاجان به عشق را عشق می شود

خداوند همه چیز می شود همه کس را
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا
و مغز هایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبان هایتان را از هر گفتار ِناپاک
و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار

و بپرهیزید
از ناجوانمردیهــا
ناراستی ها
نامردمی ها!

چنین کنید تا ببینید که خداوند
چگونه بر سر سفره ی شما
با کاسه یی خوراک و تکه ای نان می نشیند
و بر بند تاب، با کودکانتان تاب میخورد
و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند
و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند

مگر از زندگی چه میخواهید
که در خدایی خدا یافت نمیشود؟
که به شیطان پناه میبرید؟
که در عشق یافت نمیشود
که به نفرت پناه میبرید؟
که در حقیقت یافت نمیشود
که به دروغ پناه میبرید؟
که در سلامت یافت نمیشود
که به خلاف پناه میبرید؟
و مگر حکمت زیستن را از یاد برده اید
که انسانیت را پاس نمی دارید ؟!

از سخنان ملاصدرای شیرازی

برگرفته از سایت کمیاب



:: موضوعات مرتبط: متن ادبی، نثر، ،
:: برچسب‌ها: خداوند،ملاصدرا,
نويسنده : ....


جملات ارزشمند

انسان های خوب
همچو انعکاس ماه در زلال برکه اند
لمس شدنی نیستند ولی زیبایی بخش ظلمت شبند



:: موضوعات مرتبط: تصاویر، متن ادبی، ،
نويسنده : ....


دل شکستگی، انسان را می‌کشد

http://goonagoon-groups.com/

پزشکان به تازگی اعلام کرده‌اند نشانه‌های زیادی وجود دارند که نشان می‌دهند ابتلا به سندروم قلب شکسته می‌تواند منجر به مرگ افراد شود.

دل‌شکستگی بسیار دردناک است، خواه در اثر شکست عاطفی رخ دهد و خواه در اثر مرگ یکی از نزدیکان، اما به نظر می‌آید این رویداد خطراتی جدی‌تر از دردناک بودن را به دنبال داشته باشد، زیرا شواهد زیادی هستند که نشان می‌دهند اختلالات قلبی که در اثر رویدادهای شدید احساسی به وجود می‌آیند می‌توانند منجر به مرگ شوند.

آلکساندر لیون متخصص قلب و عروق می‌گوید سندروم قلب شکسته عامل ٢ درصد از ٣٠٠ هزار حمله قلبی است که سالانه در بریتانیا رخ می‌دهد. مطالعه جدید به پزشکان کمک می‌کند تا با دقتی بالا سندروم قلب شکسته را تشخیص دهند، به این شکل می‌توانند میزان رواج ابتلا به این سندروم را تعیین کنند.

ابتدا افزایش شدید آدرنالین عامل ابتلا به این سندروم شناخته میشد، رویدادی که می‌تواند در اثر وقوع حادثه‌ای خوب یا بد رخ دهد. بر خلاف یک حمله قلبی که در اثر انسداد یکی از شریان‌های قلبی رخ می‌دهد، در سندروم قلب شکسته هیچ شریانی مسدود نمی‌شود.

در عوض پزشکان بر این باورند که افزایش شدید آدرنالین باعث فلج موقت بطن پایینی قلب شده و به این شکل به حفره بالایی فشار بیشتری وارد می‌شود و به این شکل نشانه‌های معمول حمله قلبی مشاهده می‌شوند و به علاوه شکل ظاهری حفره‌های پایینی قلب نیز تغییر پیدا می‌کند.

بر اساس گزارش دیسکاوری، تحقیقات پیشین نشان داده‌اند که ابتلا به این سندروم در میان زنان بیشتر از مردان است. با این همه به نظر می‌آید زنان بهتر از مردان می‌توانند از تاثیرات افزایش شدید آدرنالینی جان به در ببرند و احتمال مرگ مردها در اثر این رویداد بیشتر از زنان است.

برگرفته از سایت گوناگون.....

 



:: موضوعات مرتبط: اصطلاحات، نثر، ،
:: برچسب‌ها: دل شکستگی,
نويسنده : ....


دوستی

آدم بدون دوست ، چون کتاب بدون جلد است !



:: موضوعات مرتبط: تصاویر، ،
نويسنده : ....


شب های قدر 1392مشهد مقدس



:: موضوعات مرتبط: تصاویر، ایران، ،
نويسنده : ....


داستان مدیریت بحران !

modir[WwW.Kamyab.IR]

 آقای اسمیت به تازگی مدیر عامل یک شرکت بزرگ شده بود. مدیر عامل قبلی یک جلسه خصوصی با او ترتیب داد و در آن جلسه سه پاکت نامه دربسته که شماره های ۱ و ۲ و ۳ روی آنها نوشته شده بود به او داد و گفت: هر وقت با مشکلی مواجه شدی که نمی توانستی آن را حل کنی، یکی از این پاکت ها را به ترتیب شماره باز کن.
چند ماه اول همه چیز خوب پیش می رفت تا اینکه میزان فروش شرکت کاهش یافت و آقای اسمیت بد جوری به درد سر افتاده بود.
در ناامیدی کامل، آقای اسمیت به یاد پاکت نامه ها افتاد. سراغ گاوصندوق رفت و نامه شماره ۱ را باز کرد.
کاغذی در پاکت بود که روی آن نوشته شده بود: همه تقصیر را به گردن مدیرعامل قبلی بینداز.
آقای اسمیت یک نشست خبری با حضور سهامداران برگزار کرد و همه مشکلات فعلی شرکت را ناشی از سوء مدیریت مدیرعامل قبلی اعلام کرد. این نشست در رسانه ها بازتاب مثبتی داشت و باعث شد که میزان فروش افزایش یابد و این مشکل پشت سر گذاشته شد.
یک سال بعد، شرکت دوباره با مشکلات تولید توأم با کاهش فروش مواجه شد. با تجربه خوشایندی که از پاکت اول داشت، آقای اسمیت بی درنگ سراغ پاکت دوم رفت. پیغام این بود:تغییر ساختار بده.
اسمیت به سرعت طرحی برای تغییر ساختار اجرا کرد و باعث شد که مشکلات فروکش کند.بعد از چند ماه شرکت دوباره با مشکلات روبرو شد.
آقای اسمیت به دفتر خود رفت و پاکت سوم را باز کرد. پیغام این بود:سه پاکت نامه آماده کن.

www.kamyab.ir



:: موضوعات مرتبط: داستان، داستان کوتاه، نقد و تحلیل، نثر،داستان، ،
:: برچسب‌ها: داستان, مدیریت بحران,
نويسنده : ....


جلوه های رمضان در آئینه شعر و ادب فارسی قسمت اول:

« رمضانا تو بهترین ماهی »

رمضاندر غیاث اللغات در توصیف ماه مبارک رمضان آمده است: ماه نهم از ماه های قمری بین شعبان و شوال و رمضان سنگ گرم است و از سنگ گرم پای روندگان می سوزد و شاید که به وقت وضع این اسم ماه صیام در شدت گرما باشد و یا ماخوذ است از « رمض » که به معنی سوختن است.

ماه صیام گناهان را می سوزاند و معنی « رمض » سوخته شدن پای از گرمی زمین است، چون ماه صیام موجب سوختگی و تکلیف نفس است.

ماه رمضان المبارک که به « شهر الله » نیز معروف است، از این نظرها که تنها ماهی است که نام آن در قرآن کریم ذکر شده است، از فضیلتی بس والا برخوردار است: شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن (قرآن کریم - سوره بقره - آیه 182)

نزول قرآن مجید در این ماه و شب لیله القدر و ماه روزه داری سلوک روحی مسلمانان و...از دیگر ویژگیهای ارزنده این ماه مبارک است.

درباره ماه مبارک رمضان احادیث و روایات بسیاری به ما رسیده است و کتابهای فراوانی نیز در فضایل این ماه به رشته تحریر در آمده است. لیکن در این مجال از زاویه ای دیگر به این ماه مبارک خواهیم نگریست که جهانی دیگر است و از حلاوتی دیگر برخوردار و آن همانا انعکاس این ماه شریف در آینه زلال ادبیات است که تجلی گاه عالیترین جلوه های فرهنگ و معارف اسلامی است.

نخستین نکته در این باب این که به تحقیق در ادبیات هیچ یک از ملل جهان ماهی تا به این اندازه در قلمرو ادبیات وارد نشده و مورد ارادت و ستایش سخن سرایان و ادبا قرار نگرفته است.

در « ادبیات فارسی » همواره ماه رمضان و ماه محرم الحرام مورد توجه سخنوران چیره دست، خصوصا شاعران شیعی مذهب قرار داشته است. اگر ماه محرم به خاطر حماسه بزرگ عاشورای حسینی نظر شاعران متعهد و ستم خیز را که عاشقانه به ساحت مقدس حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) عشق می ورزند را برانگیخته، ماه رمضان با آمیزه ای بسیار متنوع، همواره نظر سخن سرایان را به خویش جلب نموده است.

از آنجا که در گستره ادب پارسی از ماه مبارک رمضان سخن بسیار گفته شده است، پس به اجمال از هر شاعری به بیتی در این مضمون اکتفا خواهیم کرد و به استقبال « رمضان » خواهیم شتافت و این که این ماه در ذهن شاعران خیالپرداز ومومن چگونه نقش بسته است:

شاه نعمت الله ولی:

رمضان
رمضان آمد و روان بگذشت

بود ماهی به یک زمان بگذشت

شب قدری به عارفان بنمود

این معانی از آن بیان بگذشت...

حکیم خاقانی شروانی:

جاهش ز دهر چون مه عید از صف بخوم

ذاتش زخلق چون شب قدر از مه صیام

سوزنی سمر قندی:

گر در مه صیام شود خوانده این مدیح

بر تو بخیر باد مدیح و مه صیام

نزاری قهستانی:

جسته باد و مبارک قدوم ماه صیام

براولیا و احبای شهریار انام

عباس خوش عمل:

 

شیخ اجل سعدی شیرازی:

کسان که در رمضان چنگ می شکستندی

نسیم گل بشنیدند و توبه بشکستند

شاطر عباس صبوحی:

روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است

آری افطار رطب در رمضان مستحب است 

رمضان

 ادامه دارد ...

 منبع :باشگاه اندیشه

تنظیم : بخش ادبیات تبیان

 


نويسنده : ....


جلوه های رمضان در ادب فارسی 2

روزه

رمضانروزه در قرآن کریم « صوم » نامیده می شود. این لغت در معنی به مفهوم امساک و خودداری از هر فعلی است و در اصطلاح فقهی به مجموع امساکهای خاصی اطلاق می گردد که در زمان معینی واقع شود.

روزه ماه مبارک رمضان بر هر مرد و زن مسلمان واجب است. در خصوص مزایای روزه از لحاظ پزشکی، روانپزشکی و.. سخن بسیار گفته شده است و فواید بی شماری در این مورد ذکر نموده اند، لیک این مفهوم در ادب پارسی مضامین بسیار نغز و دلنشینی را آفریده است که به گلچینی از این داستان بسنده می کنیم:

حکیم ابولقاسم فردوسی طوسی:

همان بر دل هر کسی بوده دوست

نماز شب و روزه آیین اوست

حکیم ناصر خسرو قبادیانی:

چون روزه ندانی که چه چیز است چه سود است

بیهوده همه روز تو را بودن ناهار

خاقانی شروانی:

چه بود آن نفخ روح و غسل و روزه

که مریم عور بود و روح تنها

سعدی شیرازی:

که سلطان از این روزه آیا چه خواست

که افطار او عید طفلان ماست !

خواجه حافظ شیرازی:

ثواب روزه و حج قبول، آن کس برد

که خاک میکده عشق را زیارت کرد

فرخی سیستانی:

به فال نیک تو را ماه روزه روی نمود

تو دور باش و چنین روزه صد هزار گذار

مسعود سعد سلمان:

نزد خداوند عرش بادا مقبول

طاعت خیر تو و صیام و قیامت

مولانا جلال الدین محمد مولوی:

رمضاننی تو را هر شب مناجات و قیام

نی تو را در روزه پرهیز و صیام

حکیم اوحدی مراغه ای:

روزه دار و به دیگران بخوران

نه مخور روز و شب شکم بدران

امیر خسرو دهلوی:

نی کار مرد روزه همت شکستن است

گر خضر آبش آرد عیش جوان کشد

 در « ترجمان القرآن جرجانی » شب قدر، شب اندازه کردن کارها ذکر شده است. صاحب « کشاف اصطلاحات الفنون » گوید: شب قدر، شبی است با عزت و شرف که هر که در آن طاعت کند عزیز و مشرف گردد.

در « التفهیم بیرونی » آمده است: « واندر ماه رمضان لیله القدر است، آنک جلالت او راه به دهه پسین جویند و نیز گفتند به طاقهای این دهه.« لیله القدر شبی مهم و سرنوشت ساز است.شب نزول رحمت و برکات الهی و تعیین سرنوشت ابدی انسانهاست و درخصوص اهمیت این شب گفتنی است که از صدر اسلام واز عهد رسول اکرم حضرت محمد مصطفی (ص) رسم بر آن بوده است که شبهای قدر را « احیا » بگیرند و تا سپیده دم به آداب مخصوص آن منجمله دعا و نماز و استغفار بپردازند.

در فضیلت شب قدر آمده است شبی بهتر زا هزار ماه « لیله القدر خیر من الف شهر » و به احتمال قوی این شب ارجمند یکی از شبهای نوزدهم، بیست ویکم و بیست و سوم ماه مبارک رمضان است.

در آیه نخست سوره مبارکه « قدر » نیز تصریح شده است به آن که قرآن کریم در شب قدر نازل شده است: « انا انزلنا فی لیله القدر « در » تفسیر ابولفتح رازی « پیرامون شب قدر آمده است: شب تقدیر است و فصل احکام و تقدیر قضایا آنچه خواهد بودن در سال از اجال و ارزاق واقسام همه در این شب کنند و گفتند قوله « فی لیله مبارکه » هم این شب است و...

سخن در باب لیله القدر (شب قدر) بسیار است و در کتب تفاسیر درباره کیفیت و نزول رحمت و برکت در این شب استثنایی احادیث و روایات بسیار قابل تاملی ذکر شده است واما در نگاه شاعران سخن سنج مسلمان که میراث داران و پاسداران حریم فرهنگ و معارف عالیه اسلامی هستند، حکایت شب قدر حکایتی بس شگفت و تفکر برانگیزی است.

حکایتی که با زبان عرفان و تعابیر رمزگونه، مخاطب را به این شب بزرگ و اسرار آمیز رهنمون می کند.این اشعار که بر اساس آیات، احادیث و روایات سروده شده است همچون بارقه های آسمانی بر دل و جان شیفتگان می تابد و ظلمت درون را به انوار الهی روشن می سازد.

حکیم رودکی سمرقندی:

رمضانشب عاشقت لیله القدر است

چون تو بیرون کنی رخ از جلبیت

منوچهری دامغانی:

با رنگ و نگار جنت العدنی

با نور و ضیاء لیله القدری

شیخ اجل سعدی شیرازی:

تورا قدر اگر کس نداند چه غم

شب قدر را می ندانند هم

خواجه حافظ شیرازی:

شب قدر است و طی شد نامه هجر

سلام فیه حتی مطلع الفجر

عارفان درباره شب قدر گفته اند که این شب، شبی است که سالکان را به تجلی خاص مشرف گرداند تا بدان تجلی قدر و مرتبه خود را نسبت با محبوب بشناسند و آن وقت ابتدای وصول سالک باشد یعنی جمع و مقام اهل کمال در معرفت:

در شب قدر قدر خود را دان

روز در معرفت سخن میران

ادامه دارد ...

منبع :باشگاه اندیشه

تنظیم : بخش ادبیات تبیان


نويسنده : ....


پاسخ جالب آسیابان به زاهد

 gandom[Kamyab.IR]

زاهدی کیسه ای گندم نزد آسیابان برد. آسیابان گندم او را در کنار سایر کیسه ها گذاشت تا به نوبت آرد کند.

زاهد گفت: «اگر گندم مرا زودتر آرد نکنی دعا می کنم خرت سنگ بشود».

آسیابان گفت: «تو که چنین مستجاب الدعوه هستی دعا کن گندمت آرد بشود.»



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه، داستانک، نثر،داستان، ،
نويسنده : ....


تا حالا اسامی معروفترین عاشقای جهان را شنیدی

اتللو و دزدمونا(عشاق درام ویلیام شکسپیر)

امیر ارسلان وفرخ لقا(عشاق قدیمی افسانه های فولکوریک ایران)

بهرام و گل اندام(عشاق قدیمی افسانه های فولکوریک ایران)

بیژن و منیژه(عشاق شاهنامه فردوسی)

پل ویرژینی(عشاق رمان تاریخی برناردن دوسن پیر)

خسرو شیرین(در داستانی از نظامی گنجوی)

رومئو و ژولیت(عشاق درام شکسپیر)

رابعه و بکتاش(از افسانه های اعراب است که به زبان فارسی نیز در آمده است)

زال و رودابه(از شاهنامه فردوسی)

زهره و منوچهر(از دیوان ایرج میرزا)

سلامان و ابسال(از جامی)

سلیمان و ملکه صبا(از داستان های تورات)

سامسون و دلیله(از داستان های تورات)

شیرین و خسرو(از امیر خسرو دهلوی)

فرهاد و شیرین(از وحشی بافقی)

کلئوپاترا و ژولیوس سزار و آنتوان(داستان عشق کلئوپاترا ملکه مصر به دو سردار و قیصر روم)

لیلی و مجنون(اصلش عربی بوده ولی در اشعار شعرای فارسی منجمله نظامی و جامی و مکتبی شیرازی نیز آمده است)

مادام پمپادور و لویی شانزدهم پادشاه فرانسه

کاری آنتوانت(زوجه لویی شانزدهم) و کاردینال روهان

ناپلئون و ژوزفین

نورجهان (ایرانی) و جهانگیر(هندی)

وامق و عذرا(در داستانی از عنصری)

ویس و رامین(از فخرالدین اسد گرگانی)

همای و همایون(از خواجوی کرمانی)

یوسف و زلیخا(از جامی و آذر بیگدلی)



:: موضوعات مرتبط: نثر، ادبیات غنایی، ،
نويسنده : ....


جملات فلسفی 1


 من در رقابت با هیچکس جز خودم نمیباشم

هدف من مغلوب نمودن آخرین کاری است که انجام داده ام . . .

(بیل گیتس)

****************

یک در آغوش کشیدن بیصدا میتواند برای قلبی محزون

هزاران کلمه معنی داشته باشد . . .

****************
هم اکنون که در حال نفس کشیدن هستید

شخص دیگری نفس های آخرش را میکشد

پس دست از گله و شکایت بردارید و با داشته هایتان زندگی کنید . . .

*************

چیز های خوب به سراغ کسانی میروند که صبر میکنند

اما چیز های بهتر به سراغ کسانی میروند که برایش تلاش میکنند . . .

*****************
زبان هیچ استخوانی ندارد

اما آنقدر قوی هست که بتواند قلبی را بشکند . . .

مراقب حرف هایتان باشید

*****************
همیشه نگاهتان به اون بالا باشه

تا دلتان از این پایین ها نگیره . . .

**************

گذران امروز ، برای شکایت از دیروز ، فردای بهترین نخواهد ساخت . . .

******************

****************

میگویند با دوستان مروت با دشمنان مدارا

اما مشکل این است که این روزها نمیتوان آنها را از هم تشخیص داد . . .

*********************

وقتی کسی به زندگیتان وارد میشود

خدا اورا به دلیلی میفرستد

یا برای درس گرفتن از او

و یا برای ماندن با او برای همیشه . . .

**********************

یادتان باشد ، وقتی خورشید میدرخشد

هرکسی میتواند دوستتان داشته باشد

در طوفان است که متوجه میشوید چه کسی واقعا به شما علاقه دارد . . .

******************

گاهی دو نفر باید از هم فاصله بگیرند

تا بفهمند چقدر نیازمند برگشتن به همدیگرند . .

*************

گاهی خراب کردن پل ها چیز بدی نیست

چون مانع بازگشت شما به جاییست که از ابتدا نباید پا به آنجا میگذاشتید . . .

 ***************

هیچوقت زیاد به خودتان سخت نگیرید

چون دیگران این کار را برای شما انجام میدهند !

*******************

هیچوقت بیش از حد عاشق نباش

بیش از حد اعتماد نکن

و بیش از حد محبت نکن

چون همین بیش از حد

به تو بیش از حد آسیب می رساند . . .

منبع:RadsMs.com
 



:: موضوعات مرتبط: متن ادبی، ،
:: برچسب‌ها: جملات فلسفی,
نويسنده : ....


جلوه های رمضان در آئینه شعر و ادب فارسی

به فال نیک تو را ماه روزه آمده
    قسمت دوم:

افطار « روزه گشودن »

 رمضان

افطار در لغت به معنای روزه گشودن است و زمان روزه گشودن هنگامی است که شرع مقرر نموده است. زمان و سفره افطار دارای معنویت خاصی است و از روحانیت و صفای مخصوصی برخوردار است و به راستی گرد آمدن به سر سفره افطار دارای حال وهوای دلپذیری است که حکایت از رحمت بی منتهای پروردگار رحمان دارد.

یکی از سفارشهای مهم اسلامی دستگیری از مستمندان و محرومان است و دیگر سفارش مهم این دین آسمانی «صله رحم »و برقراری روابط صمیمانه با اقوام و نزدیکان است که بسیار مستحب شمرده شده است، بدین ترتیب «افطاری دادن »در ماه مبارک رمضان آیت دیگری بر رحمت بی پایان خداوند رحیم است که موجب نزدیکی دلها و استواری پیوندها می گردد.

این سنت حسنه همچنین در ابعاد اجتماعی نمایانگر روح همنوایی با مستضعفان و مددکاری از محرومان می باشد.لحظه شیرین افطار کردن که همراه با آداب و ذکر و مناجات است، در کلام سخنوران ادب پارسی نیز از جایگاه و منزلت خاصی برخوردار است.تا بدانجا که در برخی سروده ها از آن در قالب تغزل یاد شده است شاعر در توصیف زیباترین لحظات زندگی از این مفهوم استفاده نموده است:

کلیم کاشانی:

خمار باده در چشمم سیه کرده عالم را

بیا ساقی که وقت شام باید روزه واکردن

خاقانی شروانی:

اشک چشمم در دهان افتد گه افطار از آنک

جزکه آب گرم پستی نگذرد از نای من

ملاطغرا:

غم روزه برمن بسی بارکرد

چو ساغر به می باید افطار کرد

شیخ اجل سعدی شیرازی:

بگفت ای فلان ترک آزار کن

یک امشب به نزد من افطار کن

رمضان

در معنای «سحر »آورده اند که وقت آخر شب و زمان پیش از صبح و برخی شراح نوشته اند که سحر سپیدی است که بالای سیاهی باشد و یا سپیدی است که بر سیاهی برآید.

سحرگاهان ماه مبارک رمضان از آنجا که نقطه آغازی است برای شروع روزی همراه با ستیز با هواهای نفسانی و خودسازی، از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است.

نشستن بر سر سفره سحری که همراه با آداب و تشریفات خاصی است بسیار دل انگیز و روح نواز است.خصوصا این لحظات برای کودکان و نوجوانان بسیار زیبا و خاطره انگیز است و رایحه دلپذیر رحمت بی انتها ایزدمنان در چنین فضایی ملکوتی غیر قابل انکار است.

اذان صبح هنگامه امساک است و سپس نماز و نیایش به درگاه معبود.و در روایات آمده است که این لحظات بهترین اوقات برای مستجاب شدن دعاهای خیر است و درهای آسمان در این اوقات بر روی بندگان صالح و مومن باز می شود و باران رحمت الهی بر زمین نازل می گردد.

در شعر سخنوران ادبیات فارسی همواره هنگامه پر رمز و راز سحرگاهان از جلوه جذاب و دلنشینی بهره گرفته است.فرصتی که فاصله زمین از آسمان به حداقل ممکن می رسد و ملائک برای دیدار صالحان به زمین می شتابند:

خواجه حافظ شیرازی:

من آن مرغم که هر شام و سحرگاه

زبام عرش می آید صفیرم

خاقانی شیروانی:

هر سحرگاهش دعای صدق ران

پس به سویش عرش فرسایی فرست

خسروانی:

دلخسته و مجروحم و پی خسته و گمراه

گریان به سپیده دم ونالان به سحرگاه

آغاجی:

عهده و میثاق باز تازه کنیم

از سحرگاه تا به وقت نماز

سنایی غزنوی:

آنچه یک پیرزن کند به سحر

نکند صد هزار تیر و تبر

سوزنی سمرقندی:

به دعای سحر گهانه تو را

برساند به من خداوندم

شیخ اجل سعدی شیرازی:

به فلک می رود آه سحر از سینه من

تو همی برنکنی دیده زخواب سحری


نويسنده : ....


بازتاب بخشش

 

bakhsehe[WwW.Kamyab.IR]

در خیابان یکی از شهرهای چین، گدای مستمندی به نام «وو» بود که کاسه‌ی گدایی‌اش را جلوی عابران می‌گرفت و برنج یا چیزهای دیگر طلب می‌کرد. یک روز گدا شاهد عبور موکب پرشکوه امپراتور شد که در کجاوه‌ی سلطنتی نشسته بود و به هر کس که می‌رسید هدیه‌ای می‌داد. گدای بینوا که از خوشحالی سرمست گشته بود، در دل گفت: «روز بخت و اقبال من رسیده… ببین امپراتور چه بذل و بخشش‌ها که نمی‌کند و چه هدیه‌ها که نمی‌دهد…» آنگاه شادمانه به رقص و پایکوبی پرداخت.

هنگامی که امپراتور به مقابل او رسید، «وو» کلاه از سر برگرفت و تعظیمی کرد و منتظر ماند تا هدیه‌ی گرانبهای امپراتور را دریافت دارد.
ولی سلطان کریم و بخشنده به‌جای اینکه چیزی بدهد رو کرد به «وو» و از او هدیه‌ای خواست.

گدای پریشان احوال به‌شدت منقلب و افسرده گشت. با این وصف، به روی خود نیاورد و دست در کلاهش برد و چند دانه خرده برنج درآورد و تقدیم امپراتور کرد. او آن‌ها را گرفت و به راه خود ادامه داد.
«وو» تمام آن روز می‌جوشید و می‌خروشید و غرولند و شکوه و شکایت می‌کرد و به امپراتور ناله و نفرین می‌فرستاد و به هرکس می‌رسید ماجرای آن روز را تعریف می‌کرد و بودا را به یاری می‌خواست و از او می‌طلبید که دادش را بستاند. چند نفری می‌ایستادند و به سخنانش گوش می‌دادند و چند برنجی می‌ریختند و پی کار خود می‌رفتند.
شب هنگام که «وو» به کلبه‌ی محقرانه‌اش رسید و محتویات کلاهش را خالی کرد
علاوه بر برنج، دو قطعه طلا به اندازه‌ی همان برنجی که به امپراتور داده بود، در آن یافت.

kamyab.ir



:: موضوعات مرتبط: داستان، داستان کوتاه، نثر،داستان، انواع ادبی، ،
نويسنده : ....


جملات مثبت

باران که می بارد همه پرنده ها به دنبال سر پناهند ، اماعقاب برای اجتناب از خیس شدن بالاتراز ابرها پرواز میکند . این دیدگاه است که تفاوت را خلق میکند . . .

*******************

از دیروز بیاموز. برای امروز زندگی کن و امید به فردا داشته باش. (آلبرت انیشتن)

***************

ای انسان حرفی را بزن که بتوانی آنرا بنویسی و چیزی را بنویس که بتوانی آنرا امضاء کنی و چیزی را امضاء کن که بتوانی به آن متعهد باشی

*******

وقتی شما برای دیگران دعا می کنید، خدا می شنود و انها را اجابت می کند و بعضی و قتها که شما شاد و خوشحال هستید یادتان باشد که کسی برای شما دعا کرده است

*************

علف هرز چيست؟ -گياهي که هنوز فوايدش کشف نشده!

 



:: موضوعات مرتبط: متن ادبی، ،
:: برچسب‌ها: جملات مثبت,
نويسنده : ....


چگونگی عشق

یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود و غیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست. استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟
شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم. شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم.
استاد پرسید: اینکه آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟

شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. سرانجام استاد چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند.

سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است .

استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود.سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد.

امیدوارم روزی رسد که تمامی انسان ها قلب هایشان به یکدیگر نزدیک شود

نوشته شده توسط: مصطفی سرداری



:: برچسب‌ها: عشق, دوستی, دشمنی,
نويسنده : ....


عدالت و لطف خدا
 
122
زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت: اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟
داوود (ع) فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند.
سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟
زن گفت: من بیوه زن هستم و سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم ، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم .هنوز سخن زن تمام نشده بود که …

در خانه داوود (ع) را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد ، ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (ع) آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: این پولها را به مستحقش بدهید. حضرت داوود (ع) از آن ها پرسید : علت این که شما دسته جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟ عرض کردند: ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم ، ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار، بپردازیم و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى ، به او صدقه بدهى.

حضرت داوود (ع) به زن متوجه شد و به او فرمود : پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟ سپس ‍ هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است.

نوشته: زینب حاجی عرب

بررفته از http://msardary.ir



:: موضوعات مرتبط: داستان، داستان کوتاه، نثر، نثر،داستان، ،
:: برچسب‌ها: داستان, لطف خدا,
نويسنده : ....


روحیه شکرگزار

shokr

تا حالا تو عمرت شده از خدا تشکر کنی؟ یا همه اش در حال نق نق کردن بودی که خدایا چرا این رو به من ندادی، خدایا چرا اینطوری شد، خدایا چرا این کار رو واسم نکردی؟

اصلا شده یک روز، فقط یک روز رو به آسمون نگاه کنی و بگی خدایا ازت سپاسگزارم بخاطر این زندگی که به من دادی؟

اصلا تا حالا به این جمله فکر کردی؟ یا دنیا رو همه اش از این دید نگاه می کنی که خدا چه اشتباه بزرگی کرده که من رو وارد زندگی کرده! اصلا من که از خودم اراده ندارم!

کیفیت زندگی شما و داشتن خوشبختی فقط در نگاه شما نسبت به جهان به دست می یاد.

یه جورش اینه که از صبح تا شب نق بزنی، هی بگی : چرا این اینجوریه، چرا اون اینجوریه، چرا مملکت فلانش اینجوریه …

نوعی دیگر هم هست که می شه شاکر باشی، به جای فکر کردن به چیزهای منفی ، به داشته هات نگاه کنی و از اونها لذت ببرسی

کار زیاد سختی نیست!
عمری با این نگاه زندگی کردی و نتیجه اش رو هم همین حالا داری می بینی! یه چند روزی هم با این دید به زندگی نگاه کن!
نوشته شده توسط:
مصطفی سرداری



:: موضوعات مرتبط: متن ادبی، نثر، ،
:: برچسب‌ها: شکرگزاری,
نويسنده : ....


داستان بسیار زیبای “گل سرخ

 بخونید، قطعا از خوندنش پشیمون نخواهید شد

 جان ” برای او نامه ای نوشت و ضمن معرفی خود از او درخواست کرد که به نامه نگاری با او بپردازد . روز بعد جان سوار کشتی شد تا برای خدمت در جنگ جهانی دوم عازم شود .در طول یکسال و یک ماه پس از آن , آن دو به تدریج با مکاتبه و نامه نگاری به شناخت یکدیگر پرداختند . هر نامه همچون دانه ای بود که بر خاک قلبی حاصلخیز فرو می افتاد و به تدریج عشق شروع به جوانه زدن کرد .

 جان ” درخواست عکس کرد ولی با مخالفت ” میس هالیس ” روبه رو شد . به نظر

هالیس اگر ” جان ” قلبا به او توجه داشت دیگر شکل ظاهری اش نمی توانست برای او چندان با اهمیت باشد . ولی سرانجام روز بازگشت ” جان ” فرارسید آن ها قرار نخستین ملاقات خود را گذاشتند : ۷ بعد الظهر در ایستگاه مرکزی نیویورک . هالیس نوشته بود : تو مرا خواهی شناخت از روی

گل سرخی که بر کلاهم خواهم گذاشت .
بنابراین راس ساعت ۷ بعدالظهر ” جان ” به دنبال دختری می گشت که قلبش را سخت دوست می داشت اما چهره اش را هرگز ندیده بود . ادامه ماجرا را از زبان خود جان بشنوید :
"
زن جوانی داشت به سمت من می‌آمد, بلند قامت و خوش اندام, موهای طلایی‌اش در حلقه‌های زیبا کنار گوش‌های ظریفش جمع شده بود , چشمان آبی رنگش به رنگ آبی گل ها بود , و در لباس سبز روشنش به بهاری می مانست که جان گرفته باشد . من بی اراده به سمت او قدم برداشتم , کاملا بدون توجه به این که او آن نشان گل سرخ را بر روی کلاهش ندارد . اندکی به او نزدیک شدم . لب هایش با لبخند پرشوری از هم گشوده شد , اما به آهستگی گفت ” ممکن است اجازه دهید عبور کنم ؟ ” بی‌اختیار یک قدم دیگر به او نزدیک شدم ودر این حال میس هالیس را دیدم . تقریبا پشت سر آن دختر ایستاده بود زنی حدودا ۴۰ ساله با موهای خاکستری رنگ که در زیر کلاهش جمع شده بود . اندکی چاق بود و مچ پایش نسبتا کلفتش توی کفش های بدون پاشنه جا گرفته بودند
دختر سبز پوش از من دور می شد , من احساس کردم که بر سر یک دوراهی قرارگرفته ام . از طرفی شوق وتمنایی عجیب مرا به سمت آن دختر سبز پوش فرا میخواند و از سویی علاقه ای عمیق به زنی که روحش مرا به معنای واقعی کلمه مسحور کرده بود , به ماندن دعوتم می کرد .
او آن جا ایستاده بود با صورت رنگ پریده و چروکیده اش که بسیار آرام و موقر به نظر می رسید وچشمانی خاکستری و گرم که از مهربانی می درخشید . دیگر به خود تردید راه ندادم . کتاب جلد چرمی آبی رنگی در دست داشتم که در واقع نشان معرفی من به حساب می آمد , از همان لحظه فهمیدم که دیگر عشقی در کار نخواهد بود , اما چیزی به دست آورده بودم که ارزشش حتی از عشق بیشتر بود , دوستی گرانبهایی که می توانستم همیشه به آن افتخار کنم .

به نشانه احترام و سلام خم شدم و کتاب را برای معرفی خود به سوی او دراز کردم . با این .وجود وقتی شروع به صحبت کردم از تلخی ناشی از تاثری که در کلامم بود متحیر شدم

  من ” جان بلانکارد” هستم و شما هم باید دوشیزه می نل باشید . از ملاقات شما بسیار خوشحالم . ممکن است دعوت مرا به شام بپذیرید؟ چهره آن زن با تبسمی شکیبا از هم گشوده شد و به آرامی گفت: فرزندم من اصلا متوجه نمی‌شوم! ولی آن خانم جوان که لباس سبز به تن داشت و هم اکنون از کنار ما گذشت از من خواست که این گل سرخ را روی کلاهم بگذارم و گفت اگر شما مرا به شام دعوت کردید باید به شما بگویم که او در رستوران بزرگ آن طرف خیابان منتظر شماست . او گفت که این فقط یک امتحان است !

http://msardary.ir/



:: موضوعات مرتبط: ایران، داستان، داستان کوتاه، نثر،داستان، ،
:: برچسب‌ها: داستان, گل سرخ, ,
نويسنده : ....


معنای دوست داشتن واقعی

http://www.goonagoon-groups.com/

خانواده بسیار فقیری بودند که در یک مزرعه و یک کلبه کوچک کنار مزرعه کار و زندگی می‌کردند، کلبه آنها نه اتاقی داشت و نه اسباب و اثاثیه‌ای. اعضای خانواده از برداشت محصولات مزرعه آن قدری گیرشان می‌آمد که فقط شکم‌شان را به سختی سیر کنند. اما یک سال بدون هیچ علتی، محصول کمی بیشتر از حد معمول بدست آمد، در نتیجه کمی بیش از نیازشان پول بدست آوردند .....

زن کاتالوگ کهنه و خاک گرفته‌ای را بیرون کشید و ورق زد، همچنان که صفحات آن را یکی یکی ورق میزد افراد خانواده هم دورش جمع می‌شدند، بالاخره زن آینه‌ی بسیار زیبایی دید و به نظرش رسید که از همه چیز بهتر است. پیش از آن در خانه هرگز آینه‌ای نداشتند. از آنجایی‌که پول کافی برای خریدنش داشتند، زن آن را سفارش داد. یک هفته بعد وقتی در مزرعه سرگرم کار بودند مردی سوار بر اسب از راه رسید او بسته‌ای در دست داشت، و خانواده به استقبالش رفتند.

زن اولین کسی بود که بسته را باز کرد و خود را در آینه دید و جیغ زد: جک، تو همیشه می‌گفتی من زیبا هستم، من واقعآ زیبا هستم! مرد آینه را بدست گرفت و در آن نگاه کرد لبخندی زد و گفت: تو همیشه می‌گفتی که من خشن هستم ولی من جذاب هستم. نفر بعدی دختر کوچک‌شان بود که گفت: مامان، مامان، چشم‌های من شبیه توست. در این اثنا پسر کوچک‌شان که بسیار پر انرژی بود از راه رسید و آینه را قاپید او در چهار سالگی از قاطر لگد خورده بود و صورتش از ریخت افتاده بود، او فریاد زد: من زشتم ! من زشتم!

و در حالی که بشدت گریه می‌کرد به پدرش گفت: پدر، آیا من همیشه همین شکل بودم؟

ـ بله پسرم ، همیشه.

ـ با این حال تو مرا دوست داری؟

ـ بله پسرم، دوستت دارم!

ـ چرا؟ برای چه من را دوست داری؟

ـ چون مال من هستی!!!

و من هر روز صبح وقتی صادقانه به درونم نگاه می‌کنم و می‌بینم که زشت است، از خدا می‌رسم آیا دوستم داری؟ و او همیشه مهربانانه جواب می‌دهد: بله !و وقتی از او می‌پرسم چرا دوستم داری؟ و او می‌گوید: چون مال من هستی.

برگرفته از سایت گوناگون



:: موضوعات مرتبط: داستان، داستان کوتاه، ،
:: برچسب‌ها: داستان,
نويسنده : ....


جملات زیبا

رنجاندن:

 

کسانی هستند که از خودمان می رنجانیم؛

مثل ساعت هایی که صبح، دلسوزانه زنگ می زنند؛

و در میانِ خواب و بیداری، بر سرشان می کوبیم؛

بعد می فهمیم که خیلی دیر شده ...!

***************

 

آزمایش:

جواب آزمایش الهی مون ، درست در نمیاد ؛

اگر عمری از حرام و لقمه اش ناشتا نباشیم ...

**************************

حوصله:

 

هر از گاهی که هوای حوصله ابری میشه ؛

به خودم امید میدم و بیاد میارم که " خورشید هنوز سرجاشه و خاموش نشده ... "

****************************

دریافته ام که :

خداوند به آدم یک هوش و دو گوش داده

تا هوشمندانه و در بعضی مواقع

یکیش در باشه و دیگریش دروازه ...

****************************

 

 

برگرفته از گیله مرد

 

 

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: متن ادبی، ،
نويسنده : ....


عشق یعنی این
 
شنیدید میگن عاشق شدن آسونه اما عاشق موندن هنره.
به خاطر همینه که میگم عشق واقعی ادامه داره......
بدون اینکه بفهمی......................

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد.درراه با یک ماشین تصادف کرد وآسیب دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت اورابه اولین درمانگاه رساندند . پرستاران ابتدا زخم های پیرمردرا پانسمان کردند سپس به او گفتند: باید ازتو عکسبرداری شود تا جایی از بدنت آسیب ندیده باشد.پیرمرد غمگین شدوگفت عجله دارم نیازی به عکسبرداری نیست.پرستاران ازاو دلیلش را پرسیدند.
پیرمرد گفت:زنم در خانه سالمندان است, هر صبح آنجا می روم و صبحانه رابا او می خورم . نمی خواهم دیر شود! پرستاری به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم .پیرمرد با اندوه گفت : خیلی متاسفم , او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمیشناسد ! پرستار با حیرت گفت : وقتی که نمیداند شما چه کسی هستید , چرا هرروز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید ؟ پیرمرد با صدایی گرفته گفت :

 اگر او مرا نمی شناسد، من که میدانم او چه کسی است

 



:: موضوعات مرتبط: متن ادبی، داستانک، ،
:: برچسب‌ها: عشق<الزايمر<همسر,
نويسنده : ....


پیوند (ازدواج) در ايران باستان

 دردين زرتشتي تعدد زوجات روا نيست و گفته شده همانگونه که يک زن نمي‌تواند در يک زمان بيش از يک شوهر داشته باشد مرد نيز نمي‌تواند در آن واحد دو يا چند زن داشته باشد. اختيار زن دوم در شرايطي خاص و سخت که در آيين نامه زرتشتيان آمده جايز است نظير
اينکه زن اول فوت شده باشد.در ايران باستان تنها در صورتي فرد زرتشتي مي‌توانست با وجود زن اول زن ديگر اختيار کند که زن اول به تشخيص پزشک عقيم بوده و خود موافقت خويش را براي اين کار اعلام کند و رضايت داشته باشد هدف از اين عمل نيز بقا نسل و پرورش فرزنداني نيک براي دين و دنياست.

 
در مورد انواع پيوند زناشويي در ايران باستان گفتني است که زن و مرد زرتشتي به 5 صورت و
تحت عناوين پادشاه زن- چاکر زن- ايوک زن- ستر زن- خودسر زن پيوند زناشويي  مي‌بستند که هر يک جداگانه به شرح زير است:
 
پادشاه زن:
اين نوع ازدواج به حالتي گفته مي‌شد که دختري پس از رسيدن به سن بلوغ با موافقت پدر و مادر خود با پسري ازدواج مي‌کرد و پادشاه زن از کاملترين حقوق و مزاياي زناشويي برخوردار بود و کلا" همه دختراني که براي نخستين بار و با رضايت پدر و مادر ازدواج مي‌کردند، پيوند زناشويي آنان تحت عنوان  پادشاه زن ثبت مي‌شد..
 
چاکر زن:
اين نوع ازدواج به حالتي اطلاق مي‌شد که زني بيوه به عقد و ازدواج با مرد ديگري در مي‌آمد. اين زن با زندگي در خانه شوهر دوم خود حقوق و مزاياي پادشاه زن را در سراسر زندگي مشترک دارا بود، ولي پس از مرگ آيين کفن و دفن و ساير مراسم مذهبي اش تا سي روزه توسط شوهر دوم يا بستگانش برگزارمي‌شد. ولي هزينه هاي مراسم بعد از سي روزه به عهده بستگان شوهر اولش بود،چون معتقد بودند در دنياي ديگر اين زن از آن نخستين شوهر خود خواهد بود وبه همين علت پيوند دوم او تحت عنوان چاکر زن ياد مي‌شد.
حال براي برخي ناآگاهان پيوند زناشويي از نوع چاکر زن را اختيار کردن زن صيغه اي توسط پدران ما در گذشته قلمداد کرده و پادشاه زن را زن عقدي بيان مي‌کنند که صحت ندارد.
 
ايوک زن:
اين نوع ازدواج زماني اتفاق مي‌افتاد که مردي دختر يا دختراني داشت و فرزند پسر نداشت و ازدواج تنها دختر يا کوچکترين دخترش تحت عنوان ايوک ثبت مي‌شد و رسم بر اين بود که اولين پسر تولد يافته از اين ازدواج به فرزندي  پدر دختر در مي‌آمد و به جاي نام پدرش نام پدر دختر را بعد از نامش مي‌آوردند و اين نوع ازدواج باعث شده که برخي افراد غير مطلع برچسب ازدواج با محارم را به زرتشتيان بزنند و اظهار کنند که پدر با دختر خود ازدواج مي‌کرده است. اينک اشتباه افراد ناآگاه کاملا" مشخص شد و اتهام ازدواج با  محارم کاملا" مردود است.
 
ستر زن:
وقتي که فرد بالغي بدون ازدواج در مي‌گذشت، پدر و مادر يا خويشان اين فرد موظف بودند به خرج خود و به ياد فرد درگذشته دختري را به ازدواج پسري در
مي‌آورند. شرط اين نوع ازدواج آن بود که دختر و پسر متعهد مي‌شدند که درآينده يکي از پسران خود را به فرزند خواندگي فرد درگذشته بدون زن و فرزنددرآورند.
 
خودسر زن:
اگر دختري و پسري پس از رسيدن به سن بلوغ برخلاف ميل والدين خود خواستارازدواج با يکديگر مي‌شدند و مصر بر اين امر نيز بودند، با وجود مخالفت والدين ازدواج آنها منع قانوني نداشت و زير عنوان خودراي زن ثبت مي‌گرديدو در اين بين دختر از ارث محروم مي‌شد، مگر اينکه والدينش به خواست خود چيزي به او مي‌دادند يا وصيت مي‌نمودند که بدهند.
 
اين نوع ازدواج ها در ايران باستان انجام مي‌شد امروزه ازدواج ها تحت اين عناوين ثبت نمي‌شود.
گفتني است که طلاق در آيين زرتشتي مطرود و منفور است و تحت شرايطي ويژه و در
مواردي نادر و خاص طبق آيين نامه زرتشتيان مجوز داده مي‌شود.

 



:: موضوعات مرتبط: نقد و تحلیل، نثر، ،
:: برچسب‌ها: ازدواج , ایران باستان, زرتشت,
نويسنده : ....


خداوند از انسان چه می‌خواهد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

http://www.goonagoon-groups.com/

شبی از شب‌ها، شاگردی در حال عبادت و تضرع وگریه و زاری بود.

در همین حال مدتی گذشت، تا آن که استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت او را نظاره می کند.

استاد پرسید: برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می‌کنی؟

شاگرد گفت: برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطفش.

استاد گفت: سوالی می‌پرسم، پاسخ ده.

شاگرد گفت: با کمال میل استاد.

استاد گفت: اگر مرغی را پروش دهی، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟

شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آن که از گوشت و تخم آن بهره‌مند شوم.

استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟

شاگردگفت: خوب راستش نه...! نمی‌توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ برای خود، تصور کنم!

استاد گفت: حال اگر این مرغ برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را خواهی کشت، تا از آن بهره‌مند گردی؟!

شاگرد گفت: نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخم‌ها برایم مهم‌تر و با ارزش‌تر خواهند بود.

استاد گفت: پس تو نیز برای خداوند چنین باش!

همیشه تلاش کن، تا باارزش‌تر از جسم، گوشت، پوست و استخوانت گردی. تلاش کن تا آن قدر برای انسان‌ها، هستی و کائنات خداوند، مفید و باارزش شوی تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را به دست آوری.

خداوند از تو گریه و زاری نمی‌خواهد، او از تو حرکت، رشد، تعالی و با ارزش شدن را می‌خواهد و می‌پذیرد، نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را .....

برگرفته از سایت گوناگون



:: موضوعات مرتبط: متن ادبی، نثر، ،
:: برچسب‌ها: موفقیت, روانشناسی, ,
نويسنده : ....


شهر جهنم

بپو (Beppu) شهری است در استان اوئیتا (Oita) در کشور ژاپن. این شهر در جزیره کیوشو (Kyushu) یکی از چهار جزیره شکل دهنده ژاپن واقع شده است.

بپو یک شهر ساحلی است و در امتداد کوه و دریا کشیده شده و همین امر این شهر را دراز و باریک ساخته است.

این شهر نسبتاً کوچک با داشتن 125 کیلومتر مربع مساحت و جمعت 119 هزار نفری، به دلیل داشتن چشمه های آبگرم زیبا و دیدنی شهرتی جهانی دارد.

در بپو همواره بخار آب متصاعد است به طوری که نام دیگر آن را شهر جهنم (Jigoku) گذاشته اند.

 چشمه های آب گرم بپو در ژاپن

 چشمه های آب گرم بپو در ژاپن

 چشمه های آب گرم بپو در ژاپن

در بپو هشت جهنم یا تالاب آبگرم با اسامی جالب وجود دارد که دمای آب آنها بین 50 تا 99.5 درجه سانتی گراد متغیر است.

از برخی از این چشمه ها بوی گوگرد طبیعی به مشام می رسد.

اگر کسی بخواهد به طور تفریحی از این هشت جهنم آبگرم بازدید کند، به حدود دو ساعت و نیم زمان نیاز دارد.
 

منبع:ایران سان



:: موضوعات مرتبط: تصاویر، جهان، نثر، ،
:: برچسب‌ها: شهر جهنم, زیبایی, طبیعت, ژاپن,
نويسنده : ....


تصاویر از مکعب

 



:: موضوعات مرتبط: تصاویر، ،
:: برچسب‌ها: خانه سازی, اشکال,
نويسنده : ....


ریسمان ذهنی
 
 
شيوانا به همراه تعداد زيادى از شاگردان خود صبح زود عازم معبدى در آنسوى کوهستان شدند. ساعتى که راه رفتند به تعدادى دختر و پسر جوان رسيدند که در کنار جاده مشغول استراحت بودند. دختران و پسران کنار جاده وقتى چشمشان به گروه شيوانا افتاد، شروع کردند به مسخره کردن آنها و براى هر يک از اعضاى گروه اسم حيوانى را درست کردند و با صداى بلند اين اسامى ناشايست را تکرار کردند. شيوانا سکوت کرد و هيچ نگفت.

وقتى شبانگاه، گروه به آنسوى کوهستان رسيدند و در معبد شروع به استراحت نمودند. شيوانا در جمع شاگردان سوالى مطرح کرد و از آنها خواست تا اثرگذارترين خاطره اين سفر يک روزه را براى جمع بازگو کنند. تقريبا تمام اعضاى گروه مسخره کردن صبحگاهى جوانان کنار جاده را به شکلى بازگو کردند و در پايان خاطره از اين عده به صورت جوانان خام و ساده لوح ياد کردند.

شيوانا تبسمى کرد و گفت: شما همگى متفق القول خاطره اين جوانان را از صبح با خود حمل کرديد و در تمام مسير با اين انديشه کلنجار رفتيد که چرا در آن لحظه واکنش مناسبى از خود ارائه نداديد!؟
شما همگى از اين جوانان با صفت ساده لوح و خام ياد کرديد اما از اين نکته کليدى غافل بوديد که همين افراد ساده لوح و بى‌ارزش تمام روز شما را هدر دادند و حتى همين الآن هم بخش اعظم فکر و خيال شما را اشغال کردند.

اگر حيوانى که وسايل ما را حمل مى‌کرد توسط افسارى که به گردنش انداخته شده بود طول مسير را با ما همراهى کرد، آن جوانان با يک ريسمان نامريى که خود شما سازنده آن بوديد اين کار را کردند!!!
در تمام طول مسير بارها و بارها خاطره صبح و تک تک جملات را مرور کرديد و آن صحنه‌ها را براى خود بارها در ذهن خويش تکرار کرديد.

شما با ريسمان نامريى که ديده نمى‌شود ولى وجود داشت و دارد، از صبح با جملات و کلمات آن جوانان بازى خورده‌ايد. و آنقدر اسير اين بازى بوده‌ايد که هدف اصلى از اين سفر معرفتى را از ياد برده‌ايد. من به جرات مى‌توانم بگويم که آن جوانان از شما قوى‌تر بوده‌اند! چرا که با يک ادا و اطوار ساده همه شما را تحت کنترل خود قرار داده‌اند و مادامى که شما خاطره صبح را در ذهن خود يدک بکشيد هرگز نمى‌توانيد ادعاى آزادى و استقلال فکرى داشته باشيد و در نتيجه خود را شايسته نور معرفت بدانيد.

ياد بگيريد که در زندگى همه اتفاقات چه خوب و چه بد را در زمان خود به حال خود رها کنيد و در هر لحظه فقط به خاطرات همان لحظه بينديشيد. اگر غير از اين عمل کنيد، به مرور زمان حجم خاطراتى که با خود يدک مي‌کشيد آنقدر زياد مي‌شود که ديگر حتى فرصت يک لحظه تماشاى دنيا را نيز از دست خواهيد داد.
برگرفته از سایت گوناگون.

 


:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه، نثر،داستان، انواع ادبی، ،
:: برچسب‌ها: داستان کوتاه, موفقیت, ,
نويسنده : ....


در استقبال از غزل زيباي حافظ

در استقبال از غزل زيباي حافظ ، سروده ي بهلول حبيبي زنجاني

(اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا)

به خال هندویشم بخشم غبار راه مولا را

تمام شاعران از خود همه یک چیز بخشیدند

یکی بخشید چون حافظ سمرقند و بخارا را

یکی جان را فدا کرده یکی آه و نوا کرده

یکی با طبع سرشارش عطا کرده سرو پا را

یکی مجنون شده بلکه رباید دل زمعشوقش

یکی چون شهریار آمد که بخشد روح و اجزارا

ولی من بخشمش خاکی،که درمان همه درد است

که عطرو بوی آن تربت تجلی داده دلها را

حسین بن علی باشد شه آن خاک افلاکی

که مست خود کند نامش همه خوبان دنیا را(بهلول حبیبی زنجانی)
برگرفته از سايت شعر ناب



:: برچسب‌ها: غزل, حافظ, زنجاني,
نويسنده : ....


شعر زندگي چيست؟؟



شعر«زندگی یعنی چه؟» از سهراب سپهری

  شب آرامی بود
 می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد،  به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
!!!هیچ
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
 زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
                                 سهراب سپهری

منبع:hsaffar.blogfa.com



:: موضوعات مرتبط: شعر، انواع ادبی، شعر، ادبیات غنایی، ،
:: برچسب‌ها: شعر, سهراب سپهري,
نويسنده : ....


ميلاد



:: موضوعات مرتبط: تصاویر، ،
:: برچسب‌ها: نيمه شعبان,
نويسنده : ....