خنده ام می بینی و از گریه دل غافلی / خانه ما از درون ابر است و بیرون آفتاب
چنان در قید مهرت پای بندم / که گوئی آهوئی سر در کمندم
هفت شهر عشق را عطار گشت / ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
آسمان در کشتی عمرم کند دائم دو کار / وقت شادی بادبانی وقت اندوه لنگری
من از چشمان خویش آموختم رسم محبت را / که هر عضوی به درد آید به جایش دیده می گرید
اشک را گفتم چرا می ریزی ای دیوانه گفت / روزن امیدی از این گوشه پیدا کرده ام
در حسن دو چیز است بلای دل و دیده / چشم سیه و گوشه ی ابروی کشیده
موی سپید را فلکم رایگان نداد / این رشته را به نقد جوانی خریده ام
پشه از شب زنده داری خون مردم می مکد / زینهار اندیشه کن از مردم شب زنده دار
مرا به سبزی دیدار خویش مهمان کن/ که بند بند وجودم اسیر پائیز است
زاحمد تا احد یک میم فرق است / همه عالم در این یک میم غرق است
اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم/ که خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان
چه خوش صید دلمکردی بنازم چشم مستت را / که کس آهوی وحشی را از این خوشتر نمی گیرد
پیوسته است سلسله موجها به هم / خود را شکست آن که دل ما شکسته است
خسرو از بس خواب شیرین دیده است/ پلک های او به هم چسبیده است
چوب را چون بشکنی گوید تراق / این تراق از بهر چیست بهر فراق
عقل پرسید که دشوارتر از مردن چیست؟ / عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است
یک عمر گنه کردم و شرمنده که در حشر / شایان گذشت تو مرا نیست گناهی
درشیون جنین گه زادن تاملیست / پیداست متن نامه ز عنوان زندگی
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت / نا خلف باشم اگر من به جوئی نفروشم
من از بیقدری خار سر دیوار دانستم که ناکس کس نمی گردد از این بالا نشینی ها
تو گرانمایه ترین تصویری / من اگر قاب تو باشم کافیست
گرگ اجل یکایک از این گله می برد / این گله را ببین که چه آسوده می چرد
زندگی زیباست ای زیبا پسند / زیبه اندیشان به زیبائی رسند